متن ها متاسفانه در نسخه ی موبایلی جوری که اصلا ویراست شده نشون داده نمیشه، لطفا حالت [دسکتاپ] صفحه رو استفاده کنید که حق مطلب ادا شه.
تحلیل یسری مواضع
@ مجـید
در مقطع کوتاهی ما دوستی داشتیم به نام موسی الرضا کاشانی (البته اسمش چهار قسمت بود ولی یک قسمتشو عمدا حذف کردم تا مثلا اسم نبرده باشم) که سه پشت اصلیت سبزواری داشت و مخالف گمان عامه نه از مراجع عظام تقلید بود و نه صاحب منصبی بنام و نه سری در سر ها داشت که هیچ، هیچ گوهی هم نبود و از دار دنیا چهار تیکه اسم گیرا گیرش اومده بود که شنیدنش اذهان رو به قم نزدیک می کرد و احساس غالب در حضورش این بود که حاج آقا دو تا مسئله ی شرعی شرح میدن و ادامه ی گپ رو با مباحث مکاسب داغ نگه میدارن و انتهای دیدار هم از تفسیر نهج البلاغه بی نصیب نمی مونیم اما اتفاقی که همیشه می افتاد نه تنها از اون همه معرفت لبریز نبود که جز دو سه نخ از کسشر ترین نوع سیگار و چنتا گوه خوری و اراجیف چیزی عاید نمی شد. به لر جماعت به حق دید مزخرفی داشت و در تحقیر و تمسخر این قوم کوتاهی نمی کرد و از این نظر رضایت ما کامل حاصل می شد؛ دهن باز نمی کرد مگر به کسشر و از این موجود می شد چه کوفتی آموخت.
خبر نرسید آیا خودش می کرد میرفت یا نه اما اصلا اشاره ی خوبی بود که من در همون دوران موضوع رو از جوانب اخلاقی، منطقی، فلسفی، مذهبی، روانشناختی و اقتصادی بررسی کردم و در اعم مواضع اصل قطعی در صحت و تایید جمله ی معروف ایشون استنتاج شد که آقا «بکن بره» اما چه سود که:
بعد ها هم تئوری «بکن بره» از دوستان دیگر مطرح شد و پس از اجماع حقانیتش ثابت و محرز شد اما هیچ وقت عملی نشد و نشدنش نقص و ضعف در تئوری نبود که در ما بود و تنها مانع سوالی بود مبنی بر اینکه بکنیم بره باشه اما کیو بکنیم بره.
قابل اجرا نبودن یک نظریه هم خود نظریه رو به گوه می کشه و هم پیروانش رو و پیروان اجرا نکننده هم خودشونو به گوه می کشن و هم نظریه رو و مام که در دو جبهه ی مذکور ریده بودیم پس به دنبال ایده ای جدید تر از طرف من این نظریه مطرح شد که حداقل:
خیلی سریع پس از بسط این نظریه واکنش های تمسخر آمیز از طرف دوستان و عالمان معلوم الحال به سمت ما سرازیر شد که خب جاکش ما "کیو نکنیم نره" و به حق هم بود لذا در نهاد هر دو نظریه باید یک شخص حقیقی می بود که می شد یا بکنیش بره یا نکنیش نره و نفهمیدم چرا موقع ول کردن نظریات همیشه مفروض بود که لوازم مهیاس، این اتفاقا از احمقی مثل ما که به اوضاع آگاهه بعید بود. بعد از اون با فقر شدید معنویاتی مواجه شدیم که اصلا ناشی از فقر چیز دیگه ای بود اما به این انجامید و بین افراد چند دستگی ایجاد شد و ما در هسته ی تولید و کنترل شاید بشه گفت ایدئولوژی دیگه نمی تونستیم چیزی ارایه بدیم و جوابگو باشیم تا یهو به «کشف» تازه ای رسیدیم، کشف از این منظر که نظریه ای تولید نشد، نظریه در مخیله ی همه بود و انقدر قوی و کلی موجود بود که فکر سمتش نمی رفت:
این اوج حل مشکلات بود که هم قابلیت اجرای آسان داشت هم خیال ها راحت شد هم به افراد امکان میداد که با خیال راحت هر گوهی که میخوان بخورن و هم آتیش نظریه «بکن بره» رو خاموش نمی کرد و همزمان امید واهی هم نمی داد و سریع استوار شد و استوار ماند. الانم اکثرا درمون رو گذاشتیم حتی واقعی تر اینه که از اول درمون رو گذاشته بودیم فقط توجیه براش نداشتیم که حاصل شد.