درگیر اینم که مملکت انقد عجیب آخه؟ مردم هم عجیبن (عجیبیم)، همه چیز تُخمیه اما از چه نظر و در چه سطح قراره تحلیل شه که از واژه ی سنگین و پرمعنای ”تخمی“ استفاده کردم؟
از نظر اقتصادی، مذهبی و اعتقادی. اما اینا چه ربطی به هم دارن؟ اولا در اسلام چیزی نیست که به چیزی دیگه ربط نداشته باشه و بصورت جامع همه چی به همه چی مربوطه انگار. دوما؛ مهمتر و پیچیده تر از مورد قبل ربطیه که بنا به یک سری خرافه ایراد میکنم و بعد می رسیم به خرافه بودن یا نبودنش:
”هرچی خدا بخواد“
این جمله همه جا شنیده میشه، همه میگن و خیلی ناجور و اساسی همه چیو راجع به انسان زیر سوال می بره اما گاهی اوقات صحنه ها و مدارکی رو می بینیم که با مقایسه ای ساده مجبور میشیم به «قسمت» ایمان بیاریم. خیابون قدم میزنی با وجود این بحران افتضاح اقتصادی می بینی مردم برای بستنی یا فست فود ده متر صف کشیدن، پول میدن، وقت تلف می کنن، متصدی صندوق به چشم حیوون نگاشون میکنه و یک جنس حالا خوب یا در خیلی موارد یه چیز کاملا معمولی رو تهیه می کنن و اغلب اوقات به ذهنشون میرسه که اشتباه کردن ولی هفته بعد دوباره میشه توی همون صف دیدشون و این اون مشکلیه که انسان رو یاد «خدا» میندازه. در عرصه ی تولید و خدمات به جرات میتونم بگم هیچ نوع سیاست و روش بازاریابی در فروش روی مردم عزیزمون جواب نمیده، خاطرم هست که سال 91 شرکت بیمه رازی یه همایش در هتل فردوسی برامون ترتیب داد که در یک بخشش استادی روی استیج حاضر شد و 45 دقیقه راجع به اصول و متد های موفق بازاریابی و ایجاد درآمد سخنرانی مفید کرد، همه چیز خوب و دهن پر کن بود تا موقع پایان همایش و خروج دیدیم که استاد محترم سوار ماشین 206 خودش شد و رفت. اینجا بود که موضوع حاشیه های خودشو نشون داد:
”این همه چَریدی کو دمبه ات؟“
«کسی میتونه به تو پول بده که پول داشته باشه»، این یعنی صلاحیت، پس با 206 باید در حد 206 موعظه کرد. این خاطره در توضیح این بود که روش ها و متد ها حتی گاهی برای استاد بزرگ های مرتبط هم جواب نمیده؛ برگردم به بحث اصلی، مردمان مشکوک بواسطه ی یسری تفکرات مسموم واکنش های معکوس نشون میدن به بازار یابی، مراحل بالفعل بازاریابی که الان در حال اتفاق افتادن هست از این قراره که در مرحله ی اول فرضا بازاریاب کالای X که مورد نیاز شماست رو در 15 دقیقه بطور کامل یا یخورده بیشتر، در محیط کار خودتون برای شما معرفی می کنه و شما با محصول مورد نیازتون آشنا میشید، بعد از این مرحله نوبت انحراف مشتریه که با یک فکر سالم و دو فکر مسموم شروع میشه:
اول گمان برعدم کیفیت کالای عرضه شده توسط شرکتی که بازاریابی کرده به دلیل اینکه بازاریابی کرده! بر مبنای:
”ذهنیت اشتباه رایج: کالای خوب نیاز به تبلیغ نداره“
دوم گمان بر عدم اعتماد مالی از حیث قیمت و ترس از کلاهبرداری بر مبنای:
”ذهنیت افتضاح رایج: کار شفاف و روشن نیاز به توضیح نداره“
سوم عدم اعتماد به صحت گفتار در معرفی محصول و سایر گفته های بازاریاب بر مبنای:
”ذهنیت صحیح رایج: بازاریاب دروغ می گوید“
دقیقا «بازاریاب دروغ می گوید» و اغراق گفتن جای خود. بگذریم از اینکه هر کدوم از این سه مورد به تنهایی میتونه باعث صرف نظر مشتری بشه، اما بعد روال داستان به این صورت در میاد که مشتری نسبتا آگاه شده توسط بازاریاب شخصا در بازار مورد نظر حضور فیزیکی پیدا می کنه برای جمع آوری اطلاعات آماری (قیمت، کمیت و کیفیت) کالا و در زمان مناسب کالای مورد نیاز رو با استناد به همون استدلالاتی که ایشون رو در صف ده متری فست فود منتظر می کرد، خریداری می کنه. برای این رفتار عجیب توضیحی بلد نیستم.
اما در تولید، عرض کنم که اوضاع اصلا مناسب نیست، به علت عدم ثبات و نیز فراز و نشیب افتضاح شاخص ها هیچ روشی رو نمیشه از نظر بازدهی بررسی کرد و به موازاتش هیچ روش نوینی رو نمیشه جایگزین متد های قدیم کرد، سیاست تولید فعلا سیاست فرار از ضرر هست و نه سیاست فروش بیشتر و هجمه به پول. از طرفی سرمایه گذاری خرد روی تولید کاملن از حالت ریسک خارج شده و به ظن بنده %80 احتمال شکست داره به چند دلیل: یک اینکه سرمایه گذاری خرد بواسطه ی راندمان تولید محدودی که میشه باهاش تنظیم کرد باعث عدم توان رقابت میشه. دوم اینکه رفتار اقتصادی غیر قابل پیش بینی و غیر قابل باور ایرانی ها در مقام مشتری هیچگونه جبران مالی یا حتی ثبات سرمایه رو تضمین نمی کنه. و دلایل دیگر... . موضوع رفتار مشتری باعث ایجاد فرمول های عجیب غریبی در ذهن من شده که متاسفانه انگار داره به واقعیت تبدیل میشه من به نظرم میاد منحنی آهسته ی افزایش قیمت عرضه کالا داره باعث افزایش رونق اقتصادی میشه که احتمالا دلیلش «اجبار برای رفتار اشتباه اقتصادی» هست، من توی صنف خودم مرور کردم و دیدم تقریبا زمانی که کالا افزایش قیمت داشت بازار یه تکونی میخورد در صورتی که حتی ثبات دو ماهه ی قیمت همراه با کاهش فروش بود که دلیلش شاید این باشه که ما به ثبات قیمت عادت نداریم و ثبات رو تنفسی قبل از نزول قیمت میدونیم.
در هر صورت تمام این خزعبلات من برای این گفته شد تا داستان به اینجا برسه که با این شرایط بی بند و بار و تخمی، زمانی که چیزای عجیبی مثل صف های ده متری فست فود و بستنی با کیفیت خیلی معمولی و خدمات کمتر از سطح معمولی رو می بینی لحظه ای به جمله ی:
”خدا بهش داده“
فکر کنی، فقط فکر کن یهو دیدی خرافه نبود :) ؛ شخصا نمیگم این جمله رو قبول دارم ولی هرچی حساب می کنم با این اوضاع و شرایط فقط خدا میتونه یه ایرانی معمولی1 رو صاحب مازراتی کنه :)
1. یک ایرانی فاقد اهرم قدرت های ماورایی و رانت